گرویدن پسر
اولیور استون کارگردان شهیر آمریکایی به اسلام، خبری بود که
توجه بسیاری از رسانهها را به خود جلب کرد.
برخی
معتقدند که وزن شان استون، باید براساس خودش محاسبه شود و افراط و تفریطی
در مورد وی صورت نگیرد. آنچه
خود استون معتقد است این است که او مطالعه خوبی روی اسلام داشته و از
نوجوانی، شروع به جمع آوری اطلاعات کرده است و شاید یهودی بودن پدرش و
مسیحی بودن مادرش و اینکه خود رسماً دینی را انتخاب نکرده، دلیلی برای این
اتفاق باشد. او میگوید اسلام دینی است که مبتنی بر فطرت آنهاست و او نیز
پیش از اسلام آوردن در ایران، قلباً مسلمان بوده است.
متن پیش رو،
مصاحبه سایت باراک اوباما دات آی آر با شان استون پیش از اسلام آوردن وی و
در جریان کنفرانس هالیوودیسم است که طی روزهای اخیر، در حاشیه جشنواره
بینالمللی فجر برگزار شده بود. با هم اظهارات این مستندساز آمریکایی را
میخوانیم:
* شان! به عنوان یک کارگردان آمریکایی برای ما از تاثیر هالیوود بر روی بنیان خانواده بگوییدسوال
خوبیست. فکر کنم این سوال بیشتر به والت دیزنی و تاثیر آن مربوط بشود. به
نظر من، کمپانی والت دیزنی مجری بخشی از سیاستهای گروهی است که
آمریکاییها به آن "ایلومناتی" میگویند و در ایران به "فراماسونری" معروف
است. والت دیزنی، از همه چیز سمبلسازی میکند. یعنی از پیغامهای پنهان
زیادی در فیلمها و کارتونهایش استفاده میکند تا اهداف این گروه را
برآورده کند.
شاید برای بعضیها عجیب باشد اما مثلاً در کارتون
دامبو که در آن نماد اهرام همواره جلوی چشم مخاطب است، بر بزرگترین نماد
ایلومناتی یعنی چشمی که در یک هرم است، تاکید میشود؛ چشمی که همه را زیر
نظر دارد. کسانی که خودشان جزو این گروه هستند حواسشان هست و خوب تشخیص
میدهند اما مردم عادی نه؛ به این نکات توجهی ندارند و این نمادها، تنها در
ضمیر ناخودآگاه آنها، به عنوان نمادهایی مطلوب ذخیرهسازی میشود.
دیزنی
دنیا را طوری به شما نشان میدهد که مردها و زنها در آرزوها غرق هستند،
زنهای خوب همه پرنسس هستند و مردهای خوب پادشاه؛ زنها منتظرند پادشاهان
روزی بیاید و آنها را با خود به سرزمین رویاهایشان ببرند. با این کارها
بچهها را از دنیای واقعی دور میکنند و آنها را شستشوی مغزی میدهند و
اینطور تلقین میکنند که تو اگر یک دختر هستی، بهترین وضعیت برای تو این
است که یک پسر بیاید تو را ببوسد و با خود ببرد!
در بعد سیاسی نیز
این مسئله مصداق دارد. مثلاً در داستان "ویزارد– واز" که یک تئاتر صحنهای
معروف در آمریکاست، همین قضیه صادق است. براساس این تئاتر، یک کارتون هم
تولید شده که نقش منفی داستان یک جادوگر است. اگر از خیلیها بپرسید که
نماد ویزارد در جهان واقعی کیست میگویند بن لادن است. مخاطب امروزی وقتی
بن لادن را میبیند یاد آن جادوگر ویزارد میافتد و خیلی جالب است که وقتی
اعلام کردند که بن لادن کشته شده است، 30 آوریل بود که این، روز خاصی برای
یهود است. در این داستان ویزارد هم، بعد از مرگ جادوگر، پادشاه ازدواج
میکند و شما میبینید دقیقاً روز بعد مرگ بن لادن، پرنس ویلیام انگلیس
چنان جشن ازدواج باشکوهی را برگزار میکند.
همه صنعت هالیوود دارای
پیغام پنهان است و مثلاً همین اتفاق 11 سپتامبر نیز با نمادهای ایلومناتی
ارتباطات زیادی دارد. در حقیقت دو رقم 1 موجود در 11، ستونهای کابالیسم
هستند. همینطور ساختمان پنتاگون که همان نشانه پنجضلعی و نماد را شیطان را
دارد. اگر از من بپرسید که این همه تلاش دولت آمریکا برای استفاده از
نمادها در شئون مختلف زندگی مردم چیست میگویم که هالیوود از نمادگرایی
برای شرطی کردن مخاطبانش استفاده میکند تا بعداً با استفاده از همین سیستم
کدگذاری و نمادگرایی، به خیال خود بتواند از مخاطب استفاده خاص خودش را
ببرد.
* آیا نظر شما در مجموع نسبت به اثر هالیوود بر خانوداهها منفی است؟ حتماً!
در غرب طوری شده که زن و مرد به دلایل واقعی عاشق هم نمیشوند و جنسیتها
در حال یکی شدن است. مردها اقتدار و زنها قوه عشقورزی را از دست
دادهاند. سیستم فرهنگی آمریکا به سمتی رفته که غرور و شخصیت مردها را له
کرده است. طوری شده که زن راحت برمیگردد و به مرد میگوید: من تو و 6 نفر
دیگر را با هم دارم!
در غرب، مردها و زنها جداگانه سر کار میروند و
میگویند به هم احتیاجی نداریم. زن به مرد میگوید من خودم از پس زندگیام
بر میآیم و نیازی به تو ندارم.
زنها وقتی حامله میشوند و بعضاً
معلوم نیست از چه کسی، میروند دنبال مردی که سرمایهدار باشد و بچه او را
بزرگ کند. حتی سن مرد هم از این زنها ممکن است خیلی بیشتر و حتی در سن
سالمندی باشد. اینها بلایایی است که هالیوود و نهادهای مشابه بر سر مردم
آمریکا آوردهاند و در ادامه، آنچه شاهدش هستیم، بیماریهای روانیای است
که زنان و مردان، به خاطر پارادوکسهای موجود در فضای بیرون با فطریات
درونیشان، دچار آن میشوند.
* برخی میگویند آنجلینا جولی یا جنیفر لوپز سربازان هالیوود در کمک به اهداف آمریکا هستند. آیا این موضوع واقعیت دارد؟آنجلینا جولی زن قدرتمندی است و حتی شخصیت وی برای بسیاری از زنان نیز جذاب است!
حتی
در امریکا بعضیها اعتقاد دارند او شاید از نژاد خاص جن و پری باشد! نکته
قابل ملاحظه در مورد او این است که در اویل بازیگری خود، معمولاً نقشهای
جادوگرها، نقشهای مرموز، نقش زنان فاحشه و حتی نقش زنانی که مورد اعمال
جنسی همراه با خشونت زیاد قرار میگیرند را زیاد بازی میکرد. علاقه وی به
مرموز نشان دادن خود و تاکید بر بازی نقشهای جادوگر اهریمنی و حسی که وی
در این نقشها میگیرد، واقعاً قابل مشاهده است. براساس همین روحیه بود که
پدر من در فیلم اسکندریه، نقش جادوگر را به آنجلینا داد.
آنجلینا
جولی دچار یک تناقض رفتاری است. از یک طرف همزادپنداری زیادی برای جادوگری
در خدمت اهریمن بودن و یا ایفای نقشهای روابط جنسی همراه با خشونت احساس
میکند و از طرف دیگر، در ظاهر فعال در امور انسان دوستانه با سازمان ملل
هست. برای همین، مردم را در شناخت و تحلیل رفتارش دچار سردرگمی میکند.
من
تصور میکنم آنجلینا جولی نیت خوبی دارد اما کسانی در حال کنترل او هستند و
این زن در مجموع، بیشتر از آنکه به بشریت سود برساند، به آنها ضرر
میرساند. شما میدانید آمریکا بر روی سازمان ملل سیطره دارد. آنجلینا هم
به هر حال برای سازمان ملل کار میکند و البته نقشههای سازمان ملل کشور به
کشور فرق میکند. در این بین، او آدم فعالی هست و تلاش میکند اهداف مشترک
آمریکا و سازمان ملل را در کشورها پیاده کند.
جنیفر لوپز را
نمیشود با آنجلینا مقایسه کرد! جنیفر بیشتر برای فرهنگ آمریکایی سمبل سکس
است. بیشتر هم در بین سیاهپوستها به عنوان نماد شناخته میشود و به نوعی
اصلاً در سطح آنجلینا نیست.
باز هم برمیگردیم به همان داستان نقش
آفرینی والت دیزنی در خانوادههای آمریکایی. مثلاً "بریتنی اسپیرز" از یک
شوی معمولی در دیزنی شروع کرد و توانست توجهات خانوادههای آمریکایی را به
اجرای خوب خود جلب کند. وقتی بزرگتر شد تبدیل به خواننده نوجوانان شد و
تبعاً نسلی را با خود همراه کرد. برای دختر بچهها به سمبلی تبدیل شده بود و
پیرویکنندگان زیادی پیدا کرد اما ناگهان به سکس رو آورد و ناخودآگاه بخش
زیادی از پیرویکنندگان خود را وارد ورطه مسائل غیراخلاقی کرد و بدین
ترتیب، به خانوادههای زیادی از لحاظ اخلاقی ضربه زد.
غرب طوری مغزها رو شستشو میدهد که همه به دنبال دنیای صرف و لذتهای آن باشند و فاسد شدن یک هنر محسوب میشود.
مرد
یا زن برای پول دست به هر کاری میزنند. در آنجا طوری بزرگ میشوی که همش
دنبال پول هستی ولی وقتی سن طرف بالا میرود و از قیافه میافتد دیگر هیچ
کسی به او محل نمیگذارد و اینجاست که این انسانها تبدیل به موجودی
میشوند که دست به همه جور اعمال شیطانی برای جلب توجه و یا تخلیه
عقدههایشان میزنند.
از طرف دیگر رواج خشونت شدید حتی در
کارتونهای معروف کودکانه مثل سیندرلا و پری دریایی که قرار است کاملاً
فانتزی و شاد باشند هم به شکلی ظریف دیده میشود.
مثلاً در سیندرلا
میخواهند پای سیندرلا را قطع کنند، یا در فیلم پری دریایی، شخص اول داستان
در پایان ناگهان کشته میشود و آخرش پیغام امیدبخش و شاد برای بچهها و
کودکان ندارد. همه چی را طوری درست میکنند که ظاهراً آخرش خوب تموم میشود
ولی اینطور نیست! و این روی شخصیت و وجدان بچهها تاثیر بدی میگذارد.
* آیا بازیگران شهیر آمریکایی نمیتوانند به صلح واقعی در جهان کمک کنند؟ مسلم
است که میتوانند. همه کارگردانان و بازیگران میتوانند ولی این باز بر
میگردد به وجدان و ذات افراد. میتوانم چیزی درست کنم مردم را بترسانم و
میتوانم چیزی درست کنم مردم را شاد کنم.
بعضیها میگویند اینها فقط فیلم است و اصلاً مهم نیست! در حالی که اینطور نیست، فیلمها خیلی بر روی مردم تاثیر میگذارند
* آیا به نظر شما این بازیگرها به جنبش 99% میپیوندند؟ امیدوارم
اینطور بشود. همیشه این سوال بیداری وجدان مطرح هست. نیاز به آدمهای
قویای است که این جریان را رهبری کنند. هوشمند باشند و تاریخ را بدانند و
دشمن اصلی را بشناسند. دشمن اصلی امپراتوری انگلیس هست. این امپراتوری
انگلیس مثل امپراتوری بابلیون (بابِل) است که حتی در آن زمان هم امپراتوری
ایرانیان را نیز فریب داد. از آنجا همه بدبختیها شروع شد. این موضوع حتی
در انجیل هم گفته شده. اینها قدرت را از زمان بابلیون به دست گرفتند و تا
حالا هم جزو همان 1 درصد هستند.
* هالیوود چه قدر به پیادهسازی اهداف امریکا و اسرائیل در دنیا کمک میکند؟ نکته
خوبی بود. مثلا عبارت "زایون" در فیلم ماتریکس وجود دارد که از اسرائیل هم
قدیمیتر است و یک نماد از صهیونیست است. سیاست مدرن همان سیاست کثیف
صهیونیستی است. همه چیزها زیر سر خانواده روچیلد است که خاندانی یهودی،
شدیداً ثروتمند و انگلیسی هستند که نفوذ بالایی بر روی سیاستمداران غربی
دارند. یادتان نرود که حتی نقشه خاورمیانه را هم حتی انگلستان کشیده است.
کشورهایی که چند ده سال از تاسیسشان نمیگذرد، توسط انگلیس شکل گرفتهاند
تا در آینده با کشورهای دیگری وارد جنگ شوند. نمیشود گفت همه چیز تقصیر
یهودیهاست بلکه بریتانیا یهودیها را به فلسطین کوچ دادند. الان یکی از
مشکلات ایران این است که همش روی یهود زوم کرده در حالیکه نقشه فلسطین،
کویت و امارات را انگلیس کشیده است.
استفاده استون از آویز ذوالفقار در سفر اخیر وی به تهران اگر
توجه کنید ایران و اسرائیل تنها کشورهای غیر عرب هستند و طبیعتاً باید با
هم رابطه مناسبی داشته باشند. حتی در ایران هم یهودیهای صلح طلب زیادی
هستند مثلاً در شیراز. شما اگر ببینید ایران از زمان زرتشت، کشوری بوده که
به ادیان دیگر احترام میگذاشته. خدا همه ملتها را مساوی آفریده است و
الان که رئیسجمهور ایران علیه اسرائیل و کشتار فلسطینیها صحبت میکند،
امکان جنگ بیشتر میشود و در این جنگ هم باز انگلیسها دارند نقشآفرینی
میکنند.
عربستان و خیلی کشورها دارند کارهای شیطانی میکنند و این
اشتباه هست فقط روی یهود زوم کنیم. ما این را باید بدانیم که دشمن اصلی
بریتانیاست و نباید روی یهود گیر کنیم. مقصر اصلی آنها هستند.
* نظر شما درباره آیت الله خامنهای چیست؟ من
در مورد ایشان چیز زیادی نمیدانم و البته نمیخواهم در سیاست قاطی بشوم.
در غرب صحبتهای ایشان به دست ما نمیرسد ولی حرفی که چند روز پیش زدند حرف
زیبایی بود که هیچ کسی از رهبران دنیا این حرف را نمیزند. ایشان گفت که
انسانها چهرهای از خدا در روی زمین هستند و درود بر ایشان به خاطر این
حرف.
آیتالله خامنهای تنها رهبری است که اینطور حرف میزند. این
صحبتها صحبتهایی است که مردم در غرب، به شدت با آن سمپاتی نشان میدهند.
اگر به زمان رنسانس برگردیم، میبینیم این حرفهای خوب در غرب نیز زده
میشد اما متاسفانه قطع شد. فرق بین انسان و حیوان چیست و اگر انسان به
ارزشها توجه نکند، فقط همدیگر را میکشند تا زنده بمانند. فاشیسم و
کاپیتالیسم همواره در حال کشت و کشتار مردم دنیا هستند چون این بخش از
انسانیت را حذف کردهاند.
نکته دیگری که باید اضافه کنم، این است
که همیشه برای ما چهره آقایان خمینی و خامنهای را با تصاویری عصبانی و
عبوس نشان میدهند اما من در تهران تصاویری از این دو شخص دیدم که بسیار
زیبا و در حال لبخند زدن بودند و با تصویرسازی که در کشور من از آنها
میشد کاملاً متفاوت بود.
واقعا دوران استعمار به پایان رسیده است؟
مهدی مجاهد
آشنایی بسیاری از ما با واژه استعمار به
کتاب های درسی تاریخ دوره دبستان و راهنمایی باز می گردد. واژه استعمارگر
در ذهن ما با نام کشورهایی مانند فرانسه، اسپانیا، پرتغال، انگلیس و
آمریکا یا واژه مستعمره با نام کشورهایی مثل هند، آفریقای جنوبی و آمریکای
جنوبی عجین است. ما آموخته ایم که دولت های قدرت مند اروپایی در زمان های
دور ثروت های دیگر کشورها را به بهانه هدیه کردن پیشرفت و آبادانی به آن ها
به غارت می بردند. اما خوشبختانه با گذشت زمان، پیشرفت کشورها و بیدار شدن
ملت ها کم کم استعمار با دشواری هایی روبرو شد. مردم بسیاری از کشورهای
مستعمره از اوایل قرن ۲۰ تحت عنوان جنبش های آزادی خواهانه علیه
استعمارگران به پا خواستند و کم کم توانستند استعمارگران را از کشورهای خود
بیرون کنند و به استقلال برسند.
بدین ترتیب این قدرت ها به مرزهای خود
بازگشتند و مردم دنیا اجازه یافتند تا خود مالک منابع و سرمایه های خود
باشند و به دور از بهره کشی قدرت های بیگانه و به غارت رفتن ثروت هایشان در
شرایطی عادلانه در جهت پیشرفت و توسعه گام بردارند.
هم اکنون نزدیک به نیم قرن از پایان عمر
استعمار و استقلال بسیاری از کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی می
گذرد. مردم این کشورها بر سرنوشت خود حاکمند و در جهت توسعه گام بر می
دارند. مردم دنبا در تعریف از پیشرفت و توسعه هماهنگی شگفت انگیزی دارند.
پیشرفت اقتصادی یکی از مهم ترین معیارهاست. شاخصه هایی کمی برای سنجش این
پیشرفت مورد استفاده قرار می گیرند که آن ها نیز بین تمامی کشورها مورد
اتفاق هستند. تولید ناخالص داخلی، درصد بیکاری، تورم، میزان سهم در تجارت
جهانی، حجم ذخایر ارزی و … همگی شاخصه هایی برای کمی سازی مفهوم پیشرفت
هستند که موفقیت جوامع مختلف در زمینه پیشرفت اقتصادی را نشان می دهند. پس
از به پایان رسیدن استعمار،برخی از کشورها در جهت توسعه موفق عمل کرده اند
و برخی دیگر ناموفق و قطعا عدم موفقیت در این راه دلایلی دارد که توجه به
آن ها می تواند مشکل را از سر راه برداشته و راه را برای این جوامع در راه
رسیدن به هدف توسعه هموار سازد.
کشور ما نیز در این مورد استثناء نیست و
نظرات مختلفی درباره مشکلاتش در راه رسیدن به توسعه وجود دارد. یک دسته از
نظرات مهمترین عامل عقب ماندگی ایران را رویارویی با نظام اقتصاد آزاد
جهانی به جای تعامل با می داند. شاید این روزها زیاد سخنانی از این دست می
شنویم که
•افکار
سیاستمداران نسل اول انقلاب ما در جهان جنگ سرد شکل گرفته است. جهان دو
قطبی که افکار چپ خیلی در آن رایج بود ولی الان جهان، جهان دیگری است.
•این
تصور که ما میتوانیم در داخل خودمان به استاندارد برسیم و مستقل از
مدارهای جهانی رشد کنیم، حدود 200 سال پیش معنا داشت اما امروز معنا ندارد.
ما هنوز در حال مبارزه با غرب هستیم در حالی که قدرت در جهان، تقسیم شده
است. در سال 2011، تولید ناخالص داخلی برزیل از تولید ناخالص داخلی
انگلستان فراتر رفت. ما هنوز با نظریه امپریالیسم فکر میکنیم.
•در
بهار عربی، ایدهآلیسم تعطیل است و این نکته مثبت این تحولات است. مردم سه
شعار مهم دارند «رفاه»، «آزادی» و «کرامت انسانی.» از شعارهای چپ دهه 50
یعنی مبارزه با امپریالیسم یا ایجاد یک نظم جدید جهانی خبری نیست.
•…
بر این اساس مشکل اساسی جامعه ما،
رویارویی با نظام جهانی به جای تعامل با است که به خاطر تعریفی که نظام
جمهوری اسلامی از خود، جامعه و جهان دارد بر کشور ما حاکم شده است. منظور
از نظام جهانی کشورهای توسعه یافته اروپایی و آمریکا است که نظام جمهوری
اسلامی سال هاست با آن ها اصطکاک های فراوانی دارد. بنا بر این دیدگاه نظام
جمهوری اسلامی برای حفظ مشروعیت خود، تصویری غیر واقعی از دنیای رو به
توسعه پیرامون برای ملت خود می سازد و در سطوح مختلف داخلی و بین المللی
علت مشکلات را حاکم بودن نظامی ناعادلانه بر دنیا معرفی می کند. در صورتی
که تاریخ مصرف این نوع نگرش به دنیا سال هاست با پایان یافتن دوران استعمار
به پایان رسیده است.
اما آیا واقعا دوران استعمار به پایان
رسیده است؟ آیا واقعا در قرن ۲۱ کشورها بر منابع طبیعی خود تسلط دارند؟ آیا
نظام استعمار به معنای غارت منابع طبیعی برخی کشورها توسط برخی دیگر در
این زمانه از بین رفته است؟ آیا نظام اقتصادی حاکم بر جهان یک نظام عادلانه
و به دور از استثمار است؟
در این نوشتار سعی می کنیم با نگاهی به
رویکرد استعمارگران گذشته یا همان گسترش دهندگان آزادی و دمکراسی امروز به
اقتصاد جهانی در ۷۰ ساله اخیر، یعنی در دورانی که استعمار از بین رفت و
مستعمرات آن ها به استقلال دست یافتند، پاسخی برای سوالات خود بیابیم.
وینستون چرچیل و فرانکلین روزولت رییس
جمهور انگلیس و آمریکا به عنوان دو عضو مهم متفقین در سال ۱۹۴۱ یعنی اوایل
جنگ جهانی دوم پس از مذاکراتی سری در کشتی نیروی دریایی آمریکا بنام آگوستا
در سواحل نیوفاندلند در اقیانوس اطلس، پیمان نامه مهمی را با نام منشور
آتلانتیک منتشر کردند که اهداف این دو استعمارگر بزرگ در جنگ جهانی دوم و
تصویری که این دو کشور برای جهان بعد از جنگ در نظر داشتند را تبیین می
کرد.
هشت موضوع اصلی این منشور عبارتاند از:
1-آمریکا و بریتانیا در جریان جنگ (جهانی دوم) در پی گسترش سرزمینی نخواهند بود.
2-در تغییر مرز کشورها خواستههای مردم آن کشورها در نظر گرفته خواهد شد.
3-ملل جهان حق تعیین سرنوشت خود را دارند.
4-از موانع تجاری بین کشورها کاسته خواهد شد.
5-بعد از جنگ برای خلع سلاح عمومی کوشش خواهد شد.
6-مردم جهان باید فارغ از احتیاج و ترس بسر برند.
7-آزادی دسترسی به دریاها.
8-تشکیل مجمعی از ملل جهان.
اگر دید عمیقی به اوضاع جهان در زمان
انتشار این منشور داشته باشید، متوجه خواهید شد که هم اکنون پس از ۷۰ سال
دنیای پیرامون ما نسبت به آن زمان هماهنگی باورناپذیری با مفاد اصلی این
منشور پیدا کرده است یا به عبارتی دیگر آمریکا و انگلیس دنیا را همانطور که
۷۰ سال پیش برنامه ریزی کرده بودند، ساخته اند!
اگر به صورت موردی موفقیت اجرای این
منشور را بررسی کنیم خواهیم دید که آمریکا و انگلیس از آن زمان گسترش
سرزمینی را رها کردند و اندکی بعد از مستعمرات قدیمی خود نیز عقب نشینی
کردند. سرزمین هایی که قبل از ورود استعمار تحت حکومت امپراطوری های بزرگی
مانند بودند، به کشورهای کوچک با مرزبندی های مشخصی تقسیم شدند که حکومت
بر آن ها به مهره های استعمارگران سابق در آن کشورها سپرده شد. به عنوان
مثال امپراطوری عثمانی که قبل از ورود استعمارگران تقریبا بر تمام
خاورمیانه به جز ایران تسلط داشت، هنگام خروج استعمار انگلیس، به کشورهای
زیادی تقسیم شد که تاریخ به وضوح نشان می دهد که حکومت بر آن ها به چه گروه
هایی سپرده شد. اما به هر حال حکومت شیوخ و بزرگان سرسپرده محلی به جای
استعمارگران خارجی بر کشورهای کوچک جدید، به معنای هدیه کردن حق تعیین
سرنوشت به مردم کشورهای مستعمره از جانب کشورهای استعمارگر بود. یا حمایت
از شیوخی که هر یک به دنبال به غنیمت بردن بخشی از پیکر سرزمین های پهناور
اسلامی بودند، در زمانی که حکومت های محلی آمریکای شمالی تبدیل به ایالات
متحده آمریکا می شدند، در نظر گرفتن خواسته های مردم ساکن در این سرزمین ها
در تعیین مرز خود به حساب می آمد. نهاد جدیدی به نام سازمان ملل ایجاد شد
که کشورهای جدید التاسیس بعد از خروج استعمار در آن عضو شدند و نهادهایی
کمکی مانند شورای امنیت با قدرت های بالای اجرایی به منظور حفظ امنیت پنج
عضو بزرگ متفقین پس از پیروزی در جنگ جهانی دوم تشکیل شد. احتیاج و ترسی که
در نتیجه دو جنگ بزرگ جهانی با میلیون ها کشته به وجود آمده بود از بین
رفت و استفاده از آب های بین المللی برای همه کشورها آزاد شد. هر چند هیچ
گاه برای خلع سلاح قدمی عملی برنداشته نشد، اما در عوض آمریکا و انگلیس
تلاشی ستودنی در جلوگیری از گسترش توان تسلیحاتی جدید در کشورهای بلند
پرواز و جنگ طلبی مانند ایران خودمان داشته اند!
برداشتن موانع پیش روی گسترش تجارت
جهانی یکی دیگر از بندهای این منشور بود که نگاهی به نمودار میزان صادرات
در نیم قرن گذشته نشان از موفقیت آمریکا و انگلیس در اجرای این هدف نیز
دارد. اما چرا و چگونه گسترش تجارت جهانی برای انگلیس و آمریکا و در پی آن
برای دنیا به صورت یک هدف در آمد؟
نمودار میزان صادرات جهانی از ۱۹۶۷ تا ۲۰۱۲ به دلار
قدرت های استعمارگر یعنی آمریکا و
انگلیس با وجود اختلافات سیاسی بسیار زیاد و رقابت در استعمار، در تبلیغ
این وجه آرمان شهر خود هم صدا بودند که جهانی سازی که تعیین کننده ترین
جنبه آن آزاد سازی مالی است، مهم ترین راه رسیدن به صلح و پیشرفت است. در
واقع آمریکا و انگلیس در بحبوحه جنگ جهانی دوم این نظریه سرمایه داری را
تبلیغ می کردند که تجارت آزاد نه تنها باعث رفاه بین المللی بلکه باعث صلح
بین المللی نیز خواهد شد.
در سال ۱۹۴۲ آمریکا و انگلیس به صورت
جداگانه طرح هایی برای ایجاد سازمان هایی بین المللی منتشر کردند که نقش آن
ها گسترش تجارت آزاد بین کشورها بود. تلاش های آمریکا و انگلیس در نهایت
منجر به برگزاری کنفرانس «برتون وودز» در سال ۱۹۴۴ در آمریکا برای هماهنگ
ساختن متفقین که رفته رفته به پیروزی در جنگ نزدیک می شدند، با گسترش نظام
سرمایه داری شد.
در ژانویه ۱۹۴۴ یعنی یک سال پیش از
پایان جنگ جهانی دوم ۷۳۰ نماینده از تمامی ۴۴ کشور متفقین که یک سال بعد
در جنگ جهانی دوم به پیروزی کامل رسیدند به دعوت آمریکا در کنفرانس «برتون
وودز» گرد هم آمدند تا به ظاهر درباره راه های توسعه و بازسازی پس از جنگ
به گفتگو بنشینند. اما در واقع بازسای پس از جنگ تنها یک بهانه بود و هدف
اصلی ایجاد زیر ساخت های لازم برای تحقق بخشیدن به نظریه بازار آزاد به
عنوان جزء کلیدی نظام سرمایه داری بود.
متفقین در این کنفرانس با تأسیس بانک
جهانی و صندوق بین المللی پول یعنی زیر ساخت های پیشنهادی آمریکا و انگلیس
برای تسهیل و تسریع در روال بازسازی پس از جنگ موافقت کردند. در این
کنفرانس همگی پذیرفتند که گسترش تجارت آزاد بین کشورها تنها با تعریف یک
سیستم تبادل ارزی قابل اعتماد امکان پذیر است. این موضوع که چهل کشور عضو
متفقین با چهل واحد پولی متفاوت هر کدام پول خود را به پول دیگر کشورها
تبدیل کنند تقریبا غیر ممکن به نظر می رسید. راه حلی که برای فائق آمدن بر
این مشکل ارائه شد، استفاده از یک واحد پولی به عنوان ارز مرجع برای تبدیل
بود. بدین صورت کافی بود به ازای هر واحد پولی تنها یک ضریب تبدیل به ارز
مرجع بنا به قدرت خرید آن واحد پولی و ارز مرجع تعیین شود. مساله ظاهرا
بسیار ساده حل و فصل شد. به خاطر سردمداری آمریکا بین متفقین، دلار آمریکا
به عنوان ارز مرجع پذیرفته شد و برای تضمین ثابت ماندن ارزش دلار و جلوگیری
از ایجاد بدون پشتوانه دلار توسط آمریکا، بنا به رسم اقتصادی استاندارد
طلا که در آن زمان رایج بود، آمریکا تعهد داد هر ۳۵ دلار را با یک اونس طلا
معاوضه کند. بدین صورت کشورهای پیروز در جنگ جهانی دوم به طراحی و رهبری
آمریکا و انگلیس زیر ساخت های گسترش نظام سرمایه داری به دنیا را از طریق
گسترش بازار آزاد برای اولین بار ایجاد کردند.
اما چرا گسترش تجارت آزاد بین کشورهای
دنیا بدین حد برای قدرت های استعماری مورد توجه بود؟ ۷۰ سال زمان لازم بود
که مردم دنیا بتوانند بفهمند که چگونه استعمارگران می توانند با پول شعبده
ای کنند، که همان نظام برده داری و استعمار سابق را از دل شعارهایی مانند
استقلال و پیشرفت بیرون آورند! ۷۰ سال زمان لازم بود تا چشم باز کنیم و
ببینیم آمریکا و انگلیس دو کشوری هستند که بسیار بیشتر از صادراتشان به
کشورها از آن ها واردات داشته اند! ۷۰ سال زمان لازم بود تا متوجه شویم که
آمریکا و انگلیس نظامی ساخته اند که در آن با وجود آن که بیشترین کسری های
تراز حساب جاری را دارند اما هیچ طلب کاری ندارند و بر خلاف کشورهایی مثل
یونان و اسپانیا هیچ گاه مجبور به در پیش گرفتن سیاست های ریاضت اقتصادی
نیستند! ۷۰ سال زمان لازم بود که بفهمیم آمریکا و انگلیس توانسته اند با
رایج کردن پول خود در دنیا منابع طبیعی ملت ها را به غارت برده و در عوض به
آن ها کاغذی به نام پول تحویل دهند و نظام اقتصاد بین المللی را به گونه
ای سامان دهند که این پول هیچ گاه برای خارج کردن کالا وارد کشورهای آن ها
نشود. ۷۰ سال زمان لازم بود که متوجه شویم که استعمار زنده است هر چند که
ثروت های ما را به گران ترین قیمت از ما می خرد.
اما نظام اقتصادی سرمایه داری چگونه
نظامی است و چگونه توانسته چنین کاری را انجام دهد؟ اولین پایه چنین نظامی
تجارت آزاد است. همانطور که گفته شد آمریکا و انگلیس نقشی کلیدی در گسترش
ایده گسترش تجارت آزاد بین کشورها و ایجاد زیر ساخت ها و سازمان های لازم
برای این منظور داشته اند. دومین پایه وجود ارز مشترک برای مبادلات تجاری
بین کشورها است که در نهایت به رهبری آمریکا پس از جنگ جهانی دوم، دلار به
عنوان این ارز مشترک مبادلاتی جایگاه خود را تثبیت کرد هر چند پوند انگلیس
نیز در کنار دلار تا کنون به عنوان ارزی رایج مورد استفاده قرار می گیرد.
تا همین جای کار کشورها برای تجارت بین
خود به کالایی به نام دلار نیاز دارند که باید آن را از آمریکا بگیرند.
برای گرفتن دلار از آمریکا نیز باید به این کشور کالا تحویل داد. در نظام
استعماری جدید آمریکا به جای این که با روشی استعماری منابع کشورها را با
توسل به زور به از آن ها غصب کند، در ازای آن کاغذی به نام دلار چاپ کرده و
به آن ها تحویل می دهد! از طرف دیگر آمریکا می تواند مطمئن باشد که کسی
این کاغذها را برای خرید کالا از آمریکا به این کشور باز نخواهد گرداند،
چون این کشورها برای تجارت بین خود به این دلار نیاز دارند! اگر نگاهی به
آمار تجارت جهانی بیاندازید پی خواهید برد که استعمار بدین وسیله به چه
اندازه می توانست از ثروت های جهان را به غارت ببرد. حجم واردات جهانی
سالانه ۱۸ تریلیون دلار است که با وجود این که تنها ۲.۳ تریلیون دلار یعنی
۱۲ درصد آن مربوط به آمریکا است ، ۳۵ درصد از پرداخت ها در تجارت جهانی به
دلار انجام می شود. البته تمام این غنیمت نصیب آمریکا نشد و با به وجود
آمدن یورو در سال ۲۰۰۰ آمریکا مجبور شد بخشی از این غنیمت را به اروپا
واگذار کند. جالب است بدانید که هم اکنون نزدیک به ۴۰ درصد پرداخت ها در
تجارت جهانی با یورو و ۱۰ درصد با پوند انگلیس انجام می شود در صورتی که
حجم واردات اتحادیه اروپا و انگلیس به ترتیب تنها ۱۶ و ۳ درصد از حجم
واردات جهانی است. با این حساب ۸۰ درصد این غنیمت ۱۸ تریلیون دلاری به
صورتی که گفته شد بین استعمارگران سابق و آزادی خواهان امروز تقسیم شد.
اما استعمار به غارت ثروت کشورها به
اندازه حجم تجارت جهانی راضی نمی شود. سومین پایه این نظام نوین استعماری
صندوق های ارزی است. اقتصاد سرمایه داری به کشورها توصیه می کند که چند
برابر حجم تجارت شان دلار در صندوق های ذخیره ارزی خود پس انداز کنند تا
مبادا در شرایطی که حجم درآمد های ارزی شان پایین می آید، در واردات دچار
مشکل شوند! به عنوان مثال چین در حالی که ۱۵ درصد از جمعیت ۱۳۴۷ میلیونی اش
در فقر مطلق به سر می برند و درآمدی کمتر از ۱ دلار در روز دارند ، معادل
۳۲۸۵ میلیارد دلار ذخیره ارزی دارد که بنا به برآورد دو سوم آن به دلار
است . یا کشوری مثل عربستان سعودی با ذخیره ارزی ۶۲۱ میلیارد دلار و جمعیت
۲۸ میلیونی که هر چند آماری نسبت به فقر در جامعه خود به مجامع بین
المللی نمی دهد، وجود فقر در آن محرز است. صندوق ذخیره ارزی مازاد بر نیاز
واردات که در آن به جای ارز کشورهایی که مبدا واردات هستند دلار، یورو و
پوند نگه داری می شود، در واقع به معنای استفاده برده وار از نیروی کار
چینی و روسی و استفاده استعماری از منابع نفتی خاورمیانه توسط استعمارگران
سابق و آزادی خواهان امروز است.
متاسفانه کار بدین جا نیز ختم نمی شود.
شاید باورش دشوار باشد اما چهارمین پایه نظام اقتصادی نوینی که استعمار آن
را طراحی و اجرا کرده است، و از سه پایه قبلی بسیار با اهمیت تر است،
بازارهای مالی است! آمریکا و انگلیس تاثیر به سزایی در تبلیغ نظام سرمایه
داری که اختلاف طبقاتی جزئی از آن است را داشته اند. اختلاف طبقاتی به معنی
توزیع نامتوازن ثروت در جامعه است. در نظامی که اختلاف طبقاتی بالا است
علی رغم این که گروهی از گرسنگی تلف می شوند، گروهی ثروتی در اختیار دارند
که به هیچ صورتی نمی توانند از آن استفاده کنند و در نتیجه تنها راه
استفاده از ثروت برای ایشان، ذخیره پول نزد کسی است که قابل اعتماد بوده و
بتواند اصل را هر گاه که نیاز وجود داشت پس دهد و علاوه بر آن بهره بالاتری
به ازای آن پرداخت کند. در چنین شرایطی اگر استعمار بتواند اقتصاد خود را
به عنوان مطمئن ترین اقتصاد دنیا معرفی کند، سرمایه داران برای پس انداز
سرمایه خود و دریافت سود این سرمایه در بازارهای مالی کشورهای استعمارگر،
تقاضای بالایی برای ارز این کشورها ایجاد می کنند. به عنوان مثال حجم بازار
اوراق قرضه آمریکا که یکی از انواع بازارهای مالی است به تنهایی ۳۲
تریلیون دلار است یا در دو بازار بزرگ سهام - که نوعی دیگر از انواع
بازارهای مالی متنوع در آمریکا است - یعنی NYSE و NASDAQ نزدیک به ۲۰
تریلیون دلار سرمایه وجود دارد. آمارها نشان می دهد که حجم سرمایه گذاری
سرمایه داران بخش خصوصی دنیا در بازارهای مالی آمریکا از نزدیک به ۲
تریلیون دلار در سال ۱۹۹۴ به ۱۵ تریلیون دلار در سال ۲۰۱۱ رسیده است.
سرمایه گذاری بخش خصوصی و بخش دولتی خارجی در بازارهای مالی آمریکا
این عدد بدین معنی است که آمریکا
توانسته علاوه بر استفاده از اهرم تجارت و صندوق ذخایر ارزی، توسط بازارهای
مالی متنوعی که برای ثروت مندان دنیا فراهم کرده است، تقاضایی ۱۵ تریلیون
دلاری برای اسکناسی به نام دلار ایجاد کند، که تنها به وسیله تحویل دادن
دست رنج مردم دنیا و ذخایر آن ها به آمریکا می توان این کاغذ را تهیه کرد.
اگر آمریکا و دیگر کشورهای استعمارگر در مراحل پیشین با استفاده از تجارت و
صندوق های ذخیره ارزی حجم زیادی تقاضا برای کاغذی به نام پول ایجاد می
کردند که تنها با تحویل منابع و دست رنج دیگر مردم دنیا به آن ها به دست می
آمد، در این مرحله با استفاده از بازارهای مالی و عدم نیاز سرمایه داران
جهان به ثروت هنگفتی که جمع آوری کرده اند، تقاضای بسیار بیشتری برای این
کاغذ ایجاد می کنند. به زبان ساده تر آمریکا تنها با بازارهای مالی خود
توانسته معادل ارزشی ۱۵ تریلیون دلار از منابع و دست رنج مردم دنیا را به
رایگان به دست آورد! برای این که دید مناسب تری نسبت به این رقم داشته
باشید می توانید فرض کنید که اگر این ۱۵ تریلیون دلار را بین ۳۰۰ میلیون
جمعیت آمریکا تقسیم کنیم هر یک بیش از ۵۰ هزار دلار از غارت دنیا با این
روش توسط دولت مردانشان بهره مند شده اند! البته باز هم آمریکا در غارت
ثروت کشورها به روش بازارهای مالی تنها نیست و پیشرفته ترین و بزرگ ترین
بازارهای مالی را پس از آمریکا می توان در کشورهایی مثل انگلیس یا دیگر
کشورهای استعمارگر سابق یافت.
ممکن است برخی ادعا کنند که همانطور که
بخش خصوصی دنیا در آمریکا ۱۵ تریلیون دلار سرمایه گذاری کرده اند، بخش
خصوصی آمریکا نیز ۱۵ تریلیون دلار در دنیا سرمایه گذاری کرده است. هر چند
این آمار صحیح است اما باید توجه کرد که این افراد، به همان نکته ای که
عدم توجه به آن باعث شد استعمارگران بتوانند به وسیله آن غارت منابع دنیا
را ادامه دهند، توجه نکرده اند. سرمایه داران دنیا برای سرمایه گذاری در
بازارهای مالی آمریکا به کاغذی به نام دلار نیاز دارند، در صورتی که مردم
آمریکا به علت بین المللی بودن دلار برای سرمایه گذاری در کشورهای دنیا به
پول آن ها نیازی ندارند ! نکته اساسی در سوء استفاده آمریکا از رایج بودن
دلار چه در مورد جریان کالا بین کشورها و چه در مورد جریان سرمایه در بازار
های مالی این است که آمریکا می تواند کاغذ به دیگر کشورها تحویل دهد و از
آن ها کالا یا سرمایه هایشان را تحویل بگیرد. حتی اگر بیشتر دقت کنیم متوجه
می شویم که نه تنها مردم دنیا برای سرمایه گذاری خارجی در آمریکا، بلکه
برای سرمایه گذاری در دیگر کشورها نیز به کاغذی به نام دلار احتیاج دارند.
یعنی به عنوان مثال اگر سرمایه داران خارجی بخواهند در بازار بورس شانگهای
سرمایه گذاری کند، یکی از راحت ترین راه ها خرید سهام نوع B این بازار است
که به دلار معامله و ارزش گذاری می شود! حتی اگر آن ها تصمیم بگیرند ریال
خود را به یوان تبدیل کنند تنها راه، تبدیل ریال به دلار یا یورو، و سپس
تبدیل این کاغذ واسط به یوان است! شاید در نگاه اول نتوان متوجه شد که همین
موضوع چقدر می تواند برای آمریکا سودآور باشد. اما اگر بدانید که روزانه
معادل ۵.۳ تریلیون دلار ارز کشورهای مختلف - یعنی ۳ برابر صادرات سالانه
آمریکا - در بازارهای جهانی به یکدیگر تبدیل می شود که در ۸۶.۳ درصد از آن
ها یک طرف معامله دلار است ، متوجه خواهید شد که آمریکا چه سود هنگفتی از
جاری شدن سرمایه کشورهای مختلف به یکدیگر کسب می کند. به عبارت ساده تر
همانطور که کشورها برای تجارت بین خود به کالایی به نام دلار نیاز دارند،
برای سرمایه گذاری در بازارهای مالی یکدیگر نیز به این کالا نیاز دارند.
اما حجم غارت منابع و ثروت های مردم دنیا توسط آمریکا در این روش بسیار
بیشتر است، چون حجم این سرمایه گذاری های خارجی به مراتب بیشتر از حجم
تجارت بین المللی است.
آری، ۷۰ سال زمان لازم بود که مردم دنیا
بتوانند بفهمند که استعمارگران چرا بدین حد به مفهوم تجارت آزاد اهمیت می
دادند. ۷۰ سال زمان لازم بود که دنیا بفهمد که چگونه استعمارگران می توانند
با پول شعبده ای کنند، که همان نظام برده داری و استعمار سابق در ابعاد
بسیار وسیع تر را از دل شعارهایی مانند استقلال و پیشرفت بیرون آید! اما
ساحران نباید فراموش کنند که خداوند اولیایی دارد که زمانی به ایشان امر
خواهد کرد که
«وَأَلْقِ
مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ
سَاحِرٍ وَلا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی - آنچه در دست راست داری
بیفکن تا هر چه را که ساخته اند ببلعد، آنان حیله ساحران ساخته اند و ساحر
هیچ گاه پیروز نمی شود.»
به گزارش مشرق، "شولا کوهن " برای گرفتن اطلاعات محرمانه از برخی مقامهای عربی با آنها
رابطه جنسی برقرار کرده و در این بین وی اعلام کرده است که با محمد عوض
مسئول اقامت بیگانگان در لبنان ارتباط جنسی داشته است.
به نوشته پایگاه خبری النخیل، کوهن پس از مدتی آشنایی با عوض و تاثیرگذاری بر او، خواستار گزارشهای اطلاعاتی از او شد.
بر
اساس این گزارش، این جاسوسی صهیونیستی با ارتباط جنسی که با این مسئول
لبنانی داشت توانست در یکی از خیابان های بیروت به ایجاد فروشگاه مشروبات و
مرکز فساد اقدام کند و در آنجا با استفاده از زنان هرزه پای برخی مسئولان
دیگر را نیز به آنجا باز کند و از طریق آنان به اطلاعات گرانبهایی دست
یابد.
شولا کوهن در کنار شائول موفاز به
گزارش العالم، بر اساس این گزارش، فعالیت این جاسوس صهیونیستی در دهههای
پنجاه و شصت قرن گذشته بود و عمده فعالیت او نیز در برخی کشورهای عربی از
جمله لبنان متمرکز بود. او علاوه بر جاسوسی در زمینه سرقت بانک ها و قاچاق
پول یهودیان به اسرائیل نیز فعال بود.
اخیرا،
تزیپی لیونی وزیر امور خارجه پیشین رژیم صهیونیستی نیز اعتراف کرده بود که
برای دریافت اطلاعات محرمانه از مقام های ارشد کشورهای عربی با آنها
ارتباط جنسی داشته است.
باشگاه خبرنگاران: مجری شبکه بی بی سی فارسی با انتشار عکسی از زنان محجبه
با تیتر: "آیا اسلام لندن را فتح کرده است؟" خشم و تعجب خود را از رشد بی
سابقه اسلام و زنان محجبه در شهر لندن ابراز کرد.
رعنا رحیمپور
مجری شبکه بی بی سی فارسی با انتشار عکسی در فیس بوک که از یک واگن مترو
شهر لندن از زنان محجبه گرفته تعجب و خشم خود را از رشد زنان محجبه سوال
کرده است Has Islam taken over London?" آیا اسلام لندن را فتح کرده است؟"و نوشته است تنها زن بیحجاب آن واگن بوده!
نظرات
دوستان و همفکران این مجری رسانه انگلیسی نیز که از کشورهای مختلف اروپایی
و آمریکایی هستند در مورد این عکس نیز بسیار جالب و خواندنی است، دوستان
این کارمند وطن فروش ملکه انگلیس با ابراز همدردی با وی نوشتند که در
شهرهای مختلف اروپا و آمریکا نیز زنان مسلمان محجبه بسیاری را میبینند.
فردی از هلند نوشته است: "سوار یک تراموا در آمستردام بشین، به عین خواهید دید! شاید 80 درصد محجبه هستند! "
دوستان این مجری بی بی سی که در اسلامستیزی همفکر وی هستند از نابودی لندن و فراگیر شدن اسلام ابراز تاسف کردهاند!
بسیاری
از کشورهای غربی با اعمال محدودیتهای تحصیلی و اجتماعی بر زنان محجبه
نتوانستهاند مانعی بر موج عظیم گرایش به اسلام و حجاب در کشور خود اعمال
کنند.